جدول جو
جدول جو

معنی سر راست - جستجوی لغت در جدول جو

سر راست
راه مستقیم بی پیچ و خم صراط المستقیم، هر چیز راست و مستقیم، بی کم و کاست: سر راست می شود پنجاه تومان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم، راه راست، بی پیچ و خم، بی کم و کاست، بدون ابهام و پیچیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
((سَ))
راست و مستقیم، کامل، بی کم و کاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رو راست
تصویر رو راست
صادق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرراستی
تصویر سرراستی
وضوح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سر ساعت
تصویر سر ساعت
راس ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک راست
تصویر یک راست
مستقیم، مستقیماً
فرهنگ واژه فارسی سره
نوزادی که وی را در کناری گذارند تا کسی او را ببرد و بزرگ کند، وجهی که مسافر هنگام حرکت به عنوان صدقه یا انعام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمت راست
تصویر سمت راست
دشنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بک راست
تصویر بک راست
در ورزش فوتبال بازیکنی در جلو دروازه بان و سمت راست زمین که برای دفاع از حمله هایی که به دروازه می شود پشت سر بازیکنان دیگر قرار می گیرد، دفاع راست، مدافع راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک راست
تصویر یک راست
مستقیم و بدون تمایل به این طرف و آن طرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف راست
تصویر طرف راست
دش دشن هم آوای جشن سوی راست
فرهنگ لغت هوشیار
مستقیم، یک سر، بدون تمایل به چپ و راست بدون درنگ بی تامل بدون تمایل بچپ وراست: یکراست بشهررفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ راست
تصویر چپ راست
چپ راس، نوعی تکمه و جاتکمه که در قدیم از ابریشم یا قیطان درست می کردند و جلو لباس بر روی سینه می دوختند، نوعی حمایل که از چپ و راست بر روی شانه بیندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خط راست
تصویر خط راست
در ریاضیات کوتاه ترین خطی که دو نقطه را به یکدیگر متصل می کند، خط مستقیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
ولی، مسئول، رئیس، رییس، قیم، متولی
فرهنگ واژه فارسی سره
آنکه عهده دار و مواظبت و نگهداری شخص شی یا موسسه ای باشد رئیس، کسی که از ظرف دولت دسته ای از ایلات و عشایر را اداره کند، بزرگ مهتر سرور، پرستار سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
پرستار، نگهبان، بزرگ تر خانواده، کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
((~. پَ رَ))
عهده دار، مسئول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
Superintendent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
अधीक्षक
دیکشنری فارسی به هندی